Shahin Najafi nagahan

ناگهان زنگ Ùu0085ی زند تلفن، ناگهان وقت رفتنت باشد...
Ùu0085رد هÙu0085 گریه Ùu0085ی کند وقتی سر ِ Ùu0085ن روی داÙu0085نت باشد.
بکشی دست روی تنهاییش، بکشد دست از تو و دنیات.
واقعا عاشق خودش باشی، واقعا عاشق تنت باشد.
روبرویت گلوله و باتوÙu0085، پشت سر خنجر رفیقانت.
توی دنیای دوست داشتنی! بهترین دوست، دشÙu0085نت باشد.
دل به آبی آسÙu0085ان بدهی، به هÙu0085ه عشق را نشان بدهی.
بعد، در راه دوست جان بدهی... دوستت عاشق زنت باشد!
چÙu0085دانی نشسته بر دوشت، زخÙu0085 هایی به قلب Ùu0085غلوبت.
پرتگاهی به ناÙu0085 آزادی Ùu0085قصد ِ راه آهنت باشد.
عشق، Ùu0085کثی ست قبل بیداری... انتخابی Ùu0085یان جبر و جبر.
جاÙu0085 سÙu0085 توی دست لرزانت، تیغ هÙu0085 روی گردنت باشد.
خسته از «انقلاب» و «آزادی»، فندکی درÙu0085یاوری... شاید
هجده «تیر» بی سرانجاÙu0085ی، توی سیگار «بهÙu0085نت» باشد.